تنها پنج سال گذشته بود از سالهای خون و جنونی که گلوی شاعران را به ریسمان بلند و آتش باروت میفشرد. پنج سال از قتلهای زنجیرهای میگذشت و آدمها در ترس و تردید -که آلبوم مترسک منتشر شد.
آلبومی که هوای تازه بود برای مردمانی که گوششان عادت به شلیک بیشتر داشت تا موسیقی. این نخستین آلبوم کاوه یغمایی، خنکای نسیمی بود که بر جانهای بیرمق میدمید.
دهه هشتاد خورشیدی بود و آدمها، شبزده، دلسرد و مأیوس امّا هنوز، امیدوار؛ دههای که میانه ماندن در کشوری غریب و رفتن در غربت تلقی میشد. در این دوران است که هنرمند دوباره برمیخیزد تا آخرین امیدواریاش را دستاویز کلمه و صدا و تصویر کند.
در ادبیات، نقاشی، موسیقی، سینما و تئاتر و سایر هنرها دریچهای گشوده شد، و بهخصوص در زمینه موسیقی، دهه هشتاد شاهد حضور و شکوفایی پاپ-آرتیستهایی چون علیرضا عصار، محمد اصفهانی، حمید حامی و چندی دیگر است که هرکدام با سبکهای متفاوت و صداهای نو پای به میدان گذاشتند. مترسک در این میان است که منتشر میشود امّا قدری نیز -با سایر آلبومهای همدورهاش- متفاوت است. در این آلبوم ترانهها از امید نمیگفت! اغلب امیدوار بودند و مترسک نبود انگار.
ترانههاش از مرگ، از نبودن، از فقدان میسرود و خوانندهاش، ترانهها را به تلخکلامی بیان میکرد. در این آلبوم «مرگ شاعر» نقشمایه مرکزی ترانههاست. آلبوم مترسک -که آراسته بود به تنظیم راک ایرانی و گاه پراگرسیو-راک- نمیخواست امیدواری واهی بدهد -شاید میخواست بگوید جنگها و قتلها و فقر و کشتار و همین بیخ گوش، قتلهای زنجیرهای را چگونه میتوان از یاد برد و امیدواری بیخودی داد؟ همین چندی پیش شاهد مرگ شاعران بودید و اکنون چگونه میتوان (و به چه چیز) امیدوار بود؟
در نخستین قطعهاش -پل بیعبور- صدا میخواند: «خنده رو با غصه نمیشه نوشت/ کی میدونه چهجوریه سرنوشت!». مضمون مرگ شاعر از دومین قطعه است که سایه سردش را بر تمامی قطعات گسترده میکند: «وقتی که شاعر رو کشتن، اون رو با ترانه شستن!» -انگار نمیخواهد خون شاعران سرزمینش فراموش شود. خواننده به این نقطه از ترانه که میرسد، صداش آرام میشود و در سوگ میرود انگار. آلبوم با حال و هوای راک، درد یک نسل را فریاد میزند که خسته از سرکوبهاست و اعتراضش را بهسادگی و صراحت، بیان میکند: «میگن این هوای سنگین، نفس سازمو کشته/ ولی پنجههای آواز وقتی باهم باشه مشته».
دومین قطعه -پنجههای آواز- جنون اعتراض است. ترانهای کوتاه دارد و برعکس، شوریدن گیتار الکتریکش، دست از داد و هیاهو برنمیدارد. در چهارمین قطعه باز صدای مردن شاعران بهگوش میرسد؛ قطعهای پاپ-راک که ابتدا آرام و سپس سنگین سوگواری میکند فقدان یک شاعر را: «او رفت، او گذر کرد -از ماه و از ستاره/ چیزی نمانده از او جز چند چهارپاره». بهنظر میرسد تمام آلبوم مترسک، حول مضمون رؤیای بیستارگی میگردد -که نام چهارمین قطعه است. خواننده در مترسک هم رؤیاباف است و هم میداند ستارهای -امیدی- در کار نیست. این نکته است که میان او و سایر هنرمندان موسیقی دهه غریب هشتاد فاصله میگذارد؛ زیرا خود نیز هنوز نمیدانست باید کشورش را ترک گوید یا نه -چونان قطعه مترسک که در آن میخواند: «خیلی سخته که بدونم، نمیخوام اینجا بمونم» امّا پس از این آلبوم، در نیمههای «اصلاحات» و تردید دهه هشتاد، مهاجرت میکند -درست مانند عده بسیاری که در همین دوران چمدان به غربت بستند.
آلبوم بعدی دیری نمیپاید که منتشر میشود -نامش سکوت سرد. بیشتر از آنکه روزنههای پاپ در آن دیده شود، تنظیم راک و پراگرسیو-راک به چشم میخورد و بیان، خستهتر و اعتراضش نیز بیشتر شده است. از اولین قطعهاش -اولین حرف- نشان میدهد دردش درد شخصی نیست: «حرف من، حرف خودم نیست/ حرف خاکه، حرف ریشه است».
در آلبوم پیشین نیز این درد مشترک بهگوش میرسید امّا اینجا به جان نیز مینشیند. تنظیمها حرفهایتر و نزدیکتر به ذائقه دوستداران راک دنیاست و در عینحال ترانهها پختهتر و عمیقتر -روزبه بمانی اغلب اشعار این آلبوم را سروده. تفاوت ترانههای این دو آلبوم شاید در چگونگی بیان اعتراض باشد.
آلبوم نخست بیشتر سیاسی و شعاری بود در حالی که دومین آلبوم، عاشقانهای است که مفاهیم فقدان و تردید را بیان میکند. در واقع خواننده یک درد شخصی را به درد مشترک پیوند میزند و بار احساسی آهنگها را تشدید میکند. برای نمونه ترانههای «جاده» چنین حالی دارد -عشق و اعتراض را کنار هم قرار داده. هرچند در آلبوم سکوت سرد نیز قطعات تمام-قد سیاسی وجود دارد. «نسل سوخته» با صدای رژه سربازان جنگ هشتساله شروع میشود و میرسد به اواخر دهه هشتاد خورشیدی و در نهایت مهاجرت نسلی که تباه شد میان رخدادهای پس از شورش پنجاهوهفت.
مهاجرت برای خوانندهاش چیزی جز «سکوت سرد» همراه ندارد و پس از سالها ماندن در غربت، به چهلسالگی که میرسد به کشورش بازمیگردد. دیگر زمان آن رسیده که فریادهای حنجره و سوز سوزان گیتارش را در خاک خود به صدا دربیاورد. چندی پس از ورود به ایران، آلبوم منشور -مهمترین آلبومش- منتشر میشود. منشور، شوری دوباره است از امیدواری و عشق و نوستالژی. زمان افعال شعرها و ترانهها از حال به گذشته رسیده و افسوس جای اندوه را گرفته است.
قطعه هارد-راک «کوچه» یا آهنگ پاپ-راک «خاطرهبازی» نمونههای تمرکز بر این مضامین هستند. بلوز و کانتری را در میان ریتمها و تنظیمهاش میتوان شنید. شاید عجیبترین قطعه این آلبوم «زخمی» باشد. گیتار بیس و گیتار الکتریک در این کار، آنقدر دادوبیداد میکنند که انگار خواننده از خواندن بازایستاده و سازها شروع کردهاند به هیاهو. خواننده از زخمهای روحش میگوید و از جایی به بعد شاید توان خواندن ندارد و دستهاش روی سیمهای معترض گیتار، فریاد میشود. این قطعه را نه میشود عاشقانه نامید و نه اعتراضی. این قطعه شورشی است -توأمان به خودش و شنونده یورش میبرد و همهچیز را ویران میکند. همین یک قطعه میتواند بار کل آلبوم و سطح کار خوانندهاش را ارتقا دهد.
کاوه یغمایی پدیده موسیقی راک پس از انقلاب -که در این حوزه از پدرش نیز جلو زده، راک-استاری بهمعنای ایدهآل کلمه است. فردی یکه و تنها با یک گیتار و در کشاکش و نبرد همواره با نظام قدرت و ساختارهای سرکوب. راک-استاری که عشق و مرگ را، امید و ناامیدی را و فریاد و نجوا را یکی میکند. او در سالهای اخیر از معدود افرادی بود که چشم روی خاک و خانه و خانوادهاش بست و فراموش نکرد گیتار الکتریک در دستش تنها یک ساز نیست، یک آرمان است، و از واقعیت خونبار کشورش گفت و مجبور شد تا همیشه در خاک غربت بماند. کاوه یغمایی نماد بیستارگی رویاهایی است که نسلهای پس از انقلاب را یکییکی سوزاند و در خاک غریب غربت نشاند.