کشته شدن اسماعیل هنیه، نزدیکترین فرد در میان رهبران حماس به جمهوری اسلامی، از هر نظر شکستی حقارتبار و تاریخی برای جمهوری اسلامی است و پیامدهایی چندگانه و چندوجهی برای رژیمی دارد که درکش از اقتدار، از سرکوب و کشتار و ترور شهروندان بیدفاع در داخل و خارج از ایران فراتر نمیرود.
کشته شدن هنیه آن هم در قلب پایتخت ایران و ساختمان بهشدت حفاظت شدهای که گفته شده متعلق به سپاه پاسداران است و در شامگاه مراسم تحلیف مسعود پزشکیان، نقطه اوج عملیات مختلفی است که گفته می شود اسرائیل در سالهای اخیر در خاک ایران انجام داده و ابعاد آن از خارج کردن اسناد برنامه هستهای جمهوری اسلامی با کامیون تا ترور چهرههای موثر و خرابکاری در تاسیسات هستهای گسترده بوده است.
آنچه این عملیات را با دیگر اقدامات منتسب به اسرائیل در خاک ایران متفاوت میکند، بیش و پیش از هر چیز به هویت فرد ترورشده بازمیگردد که بهطور بالفعل ابعادی منطقهای و بینالمللی به اصل عملیات و پیامدهای ناشی از آن میدهد.
ترور اسماعیل هنیه در هر کجا و به هر شکل که اتفاق میافتاد، پیامدهایی برای جنگ غزه و روند مذاکرات آتشبس و بهطور کلی مساله فلسطین و اسرائیل داشت و خواه ناخواه، مستقیم یا غیرمستقیم دامن جمهوری اسلامی را نیز میگرفت.
با این همه نمیتوان تردید کرد که بهدلیل کشته شدن او در تهران و درست پس از شرکت در مراسم تحلیف پزشکیان و دیدار با علی خامنهای، جمهوری اسلامی سهمی به مراتب بیشتر در تحمل پیامدهای چندگانه و پرداخت هزینههای کشته شدن او خواهد داشت.
این پیامدها را میتوان در چهار گروه اصلی دستهبندی کرد:
اول: تحقیر تاریخی و بینالمللی جمهوری اسلامی در رویارویی با اصلیترین دشمن خود؛
دوم: آرزوی انتقامگیری و ناتوانی از انجام آن؛
سوم: آینده روابط حماس و جمهوری اسلامی و جایگاه تهران در جبهه موسوم به مقاومت؛
چهارم: شرایط داخلی و وضعیت دولت پزشکیان.
اول: تحقیر تاریخی و بینالمللی جمهوری اسلامی
جمهوری اسلامی در مراقبت از میهمانی که آشکارا از سوی رهبران اسرائیل به مرگ تهدید شده بود، ناتوان بود. برعکس برخی همسایگان مانند قطر و ترکیه که با اطمینان خاطر میتوانستند میزبان اسماعیل هنیه باشند، جمهوری اسلامی از موقعیت و جایگاهی برخوردار نیست که قادر باشد از دیگران تضمینهایی از این دست بگیرد.
گذشته از این ضعف ناشی از بیاعتباری و انزوای بینالمللی، به گواهی دهها عملیات کوچک و بزرگ، دستگاه امنیتی اطلاعاتی جمهوری اسلامی همچون دیگر بخشهای حکومتی ناتوانتر، ضعیفتر و ناکارآمدتر از آن است که بتواند با بحرانها یا اقدامات جدی دیگر کشورها و در این مورد بهخصوص با اسرائیل مقابله و یا آنها را مهار کند.
این وضعیت چنان عیان است که دیگر نیازی نیست مخالفان حکومت یا ناظران مستقل از آن سخن بگویند. سه سال پیش از آنکه فردی مانند اسماعیل هنیه در روز تحلیف یک رییس دولت در جمهوری اسلامی ترور شود، علی یونسی وزیر پیشین اطلاعات هشدار داده بود که میزان نفوذ در دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی و ناکارآمدی این دستگاهها به جایی رسیده است که رهبران حکومت باید نگران جان خویش باشند. ترور هنیه، این ضعفها و حفرهها را به آشکارترین شکل ممکن پیش چشم جهانیان هویدا کرد.
وضعیت جمهوری اسلامی از این نظر در نبردهای اطلاعاتی و امنیتی کشورهای متخاصم در تاریخ معاصر اگر بینظیر نباشد، قطعا کمنظیر است و بهسختی میتوان نمونههایی مشابه برای شکستهای پردامنه آن پیدا کرد.
دوم: آرزوی نابودگری و ناتوانی در عمل
رهبران جمهوری اسلامی در حرف، تقریبا بیمهاباتر از رهبران هر کشور دیگری، برای دیگران آرزوی نابودی میکنند، شعار مرگ بر این کشور و آن کشور سر میدهند و از محو کردن یک کشور و فروپاشاندن کشور دیگر سخن میگویند.
با این همه اما در عمل بهدلیل همان بیلیاقتی، ناکارآمدی و فساد فراگیری که در تمام شئون حکمرانی رهبران جمهوری اسلامی پیداست، اگر به تقویت همان کشورهای متخاصم کمک نکرده باشند، در مسیر تحقق آرزوهای خود هم نتوانستهاند گامی موثر بردارند یا اگر برداشتهاند بیش از آنکه سود کنند زیان دادهاند. تنها سود بزرگ آنها را شاید بتوان حفظ و بقای حکومتی چنین ناکارآمد، نامشروع و نامقبول برای بیش از چهار دهه دانست.
در حالیکه به عنوان نمونه، اسرائیل یا آمریکا توانستهاند اغلب در سکوت و یا بدون هیاهوی چندان، ضرباتی بسیار مهلک و جدی به منابع انسانی و تجهیزاتی جمهوری اسلامی و گروههای نیابتیاش وارد کنند، جمهوری اسلامی در مقابل به رغم سر و صدای فراوان و وعدههای بیشمار هرگز نتوانسته است ضربهای متقابل و همسنگ به دشمنان خود وارد کند.
تنها کافی است شمار عملیات خرابکارانه و ترورهای موفق چهرههای مهم برای جمهوری اسلامی چه در درون ایران و چه در میان گروههای نیابتی را با تلاشهای ناکام این حکومت و رسواییهای ناشی از آن مقایسه کرد.
در حالی که آمریکا و اسرائیل مقامهای کلیدی مثل قاسم سلیمانی، محسن فخریزاده و فرماندهان ارشد حزبالله و حماس را هدف میگیرند، جمهوری اسلامی در قبرس و ترکیه و تایلند و ... به دنبال ترور گردشگران و یا بازرگانان اسرائیلی بوده است؛ اما خوشبختانه از انجام این ترورها هم ناتوان بوده و هر بار رسواییهای بینالمللی و رسانهای به بار آورده است.
رسانههای جمهوری اسلامی آشکارا و بدون پردهپوشی نگاه فقهای شیعه حاکم بر ایران را بازتاب میدهند و میگویند که در اسرائیل شهروند غیرنظامی وجود ندارد تا به این ترتیب، توجیهی برای حملات خود به غیرنظامیان بیایند، مانند آنچه در انفجار مرکز آمیا در بوئنوس آیرس کردند یا شنبه شش مرداد با شلیک موشک به زمین بازی کودکان دروزی در بلندیهای جولان.
در عرصه رویارویی نظامی هم وضع چندان بهتر نیست. بهعنوان نمونهای از یک رویارویی مستقیم، پس از حمله اسرائیل به کنسولگری جمهوری اسلامی در دمشق، سپاه پاسداران بیش از ۳۰۰ پهپاد، موشک کروز و موشک بالستیک به سوی اسرائیل شلیک کرد که نتیجه آن تنها مجروح شدن یک دختربچه در اثر اصابت لاشههای یک موشک منهدم شده بود.
در مورد مشهور دیگر، پس از کشته شدن قاسم سلیمانی، جمهوری اسلامی چند موشک راهی زمینهای خالی و بایر پایگاه عینالاسد کرد و البته بعد، در هراس از پاسخ متقابل آمریکا، با شلیک دو موشک، هواپیمای مسافربری اوکراینی را بر فراز تهران سرنگون کرد.
سوم: آینده جبهه مقاومت
هرچند در مجموع، حماس از زمان تاسیس با جمهوری اسلامی در رابطه بوده، اما روابط این دو همیشه به گرمی ماهها و سالهای اخیر نبوده است.
رابطه حماس و جمهوری اسلامی، بهویژه از زمان بهار عربی و جنگ داخلی سوریه بهشدت تیره شد. این تیرگی تا خالد مشعل از رهبری دفتر سیاسی کنار گذاشته نشد و اسماعیل هنیه جانشین او نشد، ادامه یافت. جمهوری اسلامی به مدد کمکهای مالی بی حساب و کتاب و فرستادن پول با چمدان و نیز تجهیز تسلیحاتی کوشید وفاداری حماس را جلب کند و این گروه سنی را در میان گروههای شیعی هوادار خود تحت عنوان کلی «جبهه مقاومت» جای دهد.
چنین اقدامی مستلزم آن بود که جمهوری اسلامی در سیاست منطقهای خود از نگاه شیعی و تبعیضآمیزی که نسبت به دیگر مذاهب اسلامی از جمله اهل تسنن دارد و آن را بیهیچ ملاحظهای در داخل کشور اعمال میکند، فاصله بگیرد و به جای آن بر فصول مشترک دیگری، مانند آمریکاستیزی و اسرائیلستیزی تکیه کند، درست مانند همان رویکردی که در قبال طالبان و القاعده در پیش گرفت.
با این همه، کشته شدن اسماعیل هنیه در تهران، همین حالا هم زمینهساز اعتراضاتی در برخی طیفهای حاضر در «جبهه مقاومت» شده است و زمزمههایی از نقش و مسئولیت جمهوری اسلامی در کشته شدن او به گوش میرسد. بسیار محتمل به نظر میرسد که این نگاه در هفتههای آینده بیش از پیش شنیده شود، با این همه، نگرانی اصلی رهبران جمهوری اسلامی این اعتراضات نیست، زیرا کمکهای مالی میتوانند دستکم بهطور موقت جامهای از سکوت بر تن این نارضایتی و آزردگی بپوشاند.
دغدغه اصلی رهبران جمهوری اسلامی این است که چه کسی جانشین هنیه در حماس خواهد شد و تیم رهبری جدید تا چه اندازه به جمهوری اسلامی متمایل خواهد بود و تا چه اندازه در برابر کشورهای عرب یا حتی ترکیه که میکوشند حماس را از تهران دور و به خود نزدیک سازند، مقاومت کنند. تجربه خالد مشعل که از او به عنوان محتملترین جانشین هنیه یاد میشود، برای بیمناکی جمهوری اسلامی از آینده روابطش با حماس کافی است.
فراتر از آن، ناتوانی از محافظت از فرماندهان بلندپایه در گروههای نیابتی، مانند حزبالله لبنان و حشد شعبی عراق، تعارض منافع و رقابتهای داخلی این گروهها و از دست رفتن اعتماد و اطمینان از اینکه جمهوری اسلامی قادر به محافظت از آنهاست، میتواند رشته ترورهای فرماندهان ارشد حزبالله و در راس آنها فواد شکر و نیز کشته شدن بیش از نیمی از تیم رهبری حماس را به نقطه عطفی در مناسبات جمهوری اسلامی و گروههای نیابتی آن بدل کند.
چهارم: دولت پزشکیان
مسعود پزشکیان و حامیان اصلاحطلب او در جمهوری اسلامی، پس از معرفیاش بهعنوان رییس جدید دولت در جمهوری اسلامی، شاید هرگز فکر نمیکردند که کارشان را قرار است با چنین بحرانی آغاز کنند؛ چه هنگامی که او به رهبران گروههای نیابتی پیام میداد و چه هنگامی که در مراسم تحلیف اسماعیل هنیه را در آغوش میکشید و در سخنرانیاش همراه با کف زدن او و دیگر نمایندگان گروههای نیابتی و شعارهای مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل نمایندگان، در دفاع از جبهه مقاومت سخن میگفت.
شکی نیست که اصلاحطلبان حکومتی بخواهند از این آب گلآلود شده ماهی خود را بگیرند و جهتگیری ناگزیر پزشکیان و دولتش را ناشی از این ترور قلمداد کنند، اما واقعیت این است که دولت پزشکیان در این عرصهها دست بستهتر از آن است که بخواهد مثلا با قطع حمایت از گروههای نیابتی، گامی برای بهبود روابط با جهان غرب بردارد.
آنها که در دهه های گذشته با ادعاها و وعدههای بهمراتب بیشتر به ریاست دولت رسیدند در پیمودن این راه کاملا ناموفق بودند چه رسد به کسی که از ابتدا خود را مجری سیاستهای علی خامنهای معرفی کرده است.
ترور اسماعیل هنیه در تهران و در روز تحلیف پزشکیان تنها بر سرعت محو رویاهای فروخته شده قبل از رایگیری میافزاید و چهره واقعی دولت او را نمایان میسازد. اگر باشند کسانی در گرد او که به راستی به «مروت با دوستان و مدارا با دشمنان» باور داشتند، با این حادثه و پیامدهای آن خیلی زود از ابرهای نرم وهم بر زمین سخت واقعیت سقوط خواهند کرد و چه بسا همچون دوران روحانی، کارزار پشیمانی از رای دادن راه بیندازند و سرانجام به اکثریت مردمی بپیوندند که دیدهاند جمهوری اسلامی اگر اقتداری داشته، در سرکوب زنان و کشتن کودکان و اعدام جوانان و زندانی کردن پدران و مادران جانباختگان بوده است و بس.