ایران در آستانه برگزاری دور دوم انتخابات ریاستجمهوری چهاردهم است. انتخاباتی که مهمترین معنای تاکنون خلقشده در آن نه محصول سازوکار درونیاش، بلکه نتیجه فرایندهای طی شده مدنی در سالیان اخیر بوده و در هیات «نه» به تمامیت وضع موجود تجلی یافته است.
این یادداشت با بهکارگیری دو مفهوم «شرطی شدن» و «درماندگی آموختهشده» به تحلیل این موضوع میپردازد که تحریم صورتگرفته و استمرار آن، چگونه پارهای از ابزارهای مدیریت و کنترل جامعه برای امتداد اقتدار رژیم را به چالش میکشد.
«شرطی شدن» یکی از مفاهیم نامآشنا در روانشناسی است که به حوزههای دیگر تسری یافته و در ادبیات عمومی نیز جا باز کرده است.
این مبحث به اختصار و با چشمپوشی از دستهبندیها و مقولات تخصصی، چنین است که وقتی فرد چندبار از طریق یک عامل و محرک بیرونی پاداشی دریافت کرد، نسبت به این محرک واکنش پیدا میکند. به صورتی که حتی وقتی پاداشی دریافت نکند نیز این واکنش تداوم مییابد و موجب تشویق و ترغیب فرد میشود.
با نگاهی گذرا به زمینه تاریخی بحث ببینیم مکانیسم «شرطی شدن» در اینجا چه کارکردی داشته است. انتخابات در جمهوری اسلامی میتواند از این منظر بررسی شود. با پایان جنگ و دهه نخست حکمرانی ایدئولوژیک نظام جمهوری اسلامی، تغییر و تحولاتی در ساحات زندگی جمعی ایرانیان فرصت بروز یافت.
از نیمه دهه هفتاد خورشیدی، انتخابات در ایران نسبتی ولو دست و پا شکسته با این تحولات یافت. گروههای اجتماعی به خصوص نسل جوان در تکاپوی خود برای زیست فردی و مدنی حضور در عرصه تنگ و نه چندان دلچسب انتخابات رژیم را واجد معنا تلقی میکرد. از همین رو در چند انتخابات پیاپی مشارکت کرد و اکثریت آرا نیز به سبد مدعیان تغییر وضع موجود واریز شد.
در نتیجه پیروزیهای کسبشده و شکلگیری نوعی اعتماد به نفس عمومی این باور پیدا شد که نهاد انتخابات همچون گلی که در جهنم میروید در دل نظام ولایت فقیه قرار گرفته و بهرغم سرکوبها و سرخوردگیها چارهای جز صیانت از آن متصور نیست. این احساس اجتماعی اما در کانون مرکزی قدرت و در میان حلقه پیرامونی نظام اعم از کسانی که اصلاحطلب و یا اصولگرا خوانده شدند به گونهای دیگر ترجمه شد.
رهبر نظام چنین استنتاج کرد که انتخابات زین پس راهحلی است برای عبور و مرور از بحران مشروعیت ذاتی نهفته در جمهوری اسلامی. دیگر گروهها نیز هر کدام به فراخور مصلحت و نیازشان در نوع برخورداری از کیک قدرت و ثروت، با آن تعیین نسبت میکردند.
اما در این میان موضع اصلاحطلبان کمی متفاوت بود. آنان که پس از مرگ رهبر اول جمهوری اسلامی، از متن به حاشیه رفته بودند و سپس با انتخابات از حاشیه به متن برگشتند، شیفتگی وصفناپذیری به انتخابات داشتند. البته این شیفتگی که تا امروز ادامه پیدا کرده به انتخابات در چارچوب نظام یعنی انتخاباتی که احتمال پیروزی خود در آن را بالا ارزیابی میکنند منحصر میشود. به جز افرادی از میان اصلاحطلبان که به جرگه تحولخواهان پیوسته و گذار از نظام بر اساس رای مردم را پذیرا هستند، مابقی چنین چیزی را «نه ممکن و نه مطلوب» میدانند.
همین موضع آنان را در وضعیتی پیچیده میان مردم و حاکمیت قرار داد. آنان از سویی خود «شرطی» شدند و از سوی دیگر به «شرطی کردن» مردم نسبت به صندوق رای همت کردند. هر نوع کنش، اعتراض، همبستگی برای اعمال تغییرات کلان در مقیاس بیرون از عرصه انتخابات را طرد کردند و از سوی دیگر به انتخابات مدام تنزلیابنده و تقلیلدهنده لبیک گفتند. این نقطه، از قضا محل تلاقی آنان با رهبر جمهوری اسلامی شد که نگاهش به انتخابات به مثابه جعبه شعبدهبازی است که کامهای متعددی از آن میگیرد.
هنوز و با گذشت نزدیک به سه دهه، کارزار انتخاباتی اصلاحطلبان انتظار دارد که مردم با شنیدن کلمه انتخابات و دیدن صندوق رای و استماع نام نامزد اصلاحطلب به سوی آنان بشتابند یا دستکم از ترس رقیب، آنان را در آغوش بکشند. این یعنی دقیقا «شرطی شدن» و واکنش نشان دادن نسبت به تشویق و تنبیهی که میتواند هیچ محرک عینی بیرونی نداشته باشد.
یکی دیگر از اصطلاحات نسبتا رایج در دانش روانشناسی که قابلیت کاربست عام دارد، «درماندگی آموختهشده» است. استیصال یا درماندگی آموختهشده شرایطی است که در آن افراد بر پایه تجربیات تلخ و ناکامیهای گذشته به این باور میرسند که هر کاری انجام دهند به موفقیت دست نمییابند. برای ایجاد چنین احساسی صرفا موانع بیرونی کافی نیست، بلکه القای حس سرخوردگی و تزریق ناامیدی نیز کارکرد موثر دارد.
به الگوی رفتاری جمهوری اسلامی که نگاه کنیم، تحمیل شکست و هم احساس شکست به جامعه را در میان پربسامدترین عناصر مییابیم. جامعهای مقهور پذیرای نظامی قاهر و قادر مطلق است و لذا جمهوری اسلامی مستمرا در تلاش بوده که از خود چهرهای شکستناپذیر ترسیم کند. از سوی دیگر اصلاحطلبانی که با هر شکلی از گذار و تغییر مبنایی مخالفند، مدام بر این امر تاکید دارند که ایجاد تغییرات کلان امکان ندارد، تجربیات تلخ و ناکامیهای گذشته را به رخ جامعه میکشند و میگویند این سرشت و سرنوشت تاریخی ماست و راه گریزی از آن متصور نیست.
این همه در حالی است که کنش مدنی و سیاسی اگر اهدافی داشته باشد که ضرورتا دارد، یکی از رسالتهای آن بیشک غلبه بر استیصال عمومی و ایجاد تحرکات هرچند کوچک برای آمادگی جهت برداشتن گامهای بلند است. گفتمانی که بینهایت تابلوی ایست در ذهن مخاطب بکارد و دستاوردهای مدنی را با عدم وصول مطالبات عمومی در نتیجه سرکوب، معاوضه کند تا یا استیصال را برای جامعه قواره بگیرد یا از استیصال موجود بهره بجوید، نه تنها گفتمانی باورمند به قوای مدنی نیست، بلکه در زمین توسعه «درماندگی آموختهشده» حرکت میکند.
مشارکت نکردن دستکم شصت درصد مردم در انتخابات اخیر که بخش قابل اعتنایی از این جمعیت به طور نمادین از کلمه «نه» استفاده کرد و خود را سازمانیافته در مسیر تحریم فعال انتخابات میدانست و میداند پیام مهمی خلق کرده است. به خصوص وقتی این تحریم انتخابات به دنبال جنبش «زن، زندگی، آزادی» شکل گرفته و خود را به مطالبات، نمادها و چهرههای آن گره میزند حاکی از پدیدار شدن هویت قوی و غیرقابل انکاری است که رد خود را بر وقایع آتی نیز خواهد گذاشت. اکنون و با ترسیم بستر کنشهای خرد و کلان برای دستیازی به آزادیهای فردی و مدنی در ناحیهای بیرون از حاکمیت، میتوان مدعی شد که ترفندهای نظام برای ترمیم و حفظ وضعیت در موقعیتی بحرانی قرار گرفتهاند.
تجربیات تاریخی ثابت کرده که شاید بتوان از بحرانهای تمام عیار خارج شد اما نمیتوان کلیت پیشین را پس از بحران بازآفرینی کرد.