فیلم تمساح خونی ساخته جواد عزتی رکوردهای فروش در سینمای نیمه جان ایران را جابجا کرده و به پر فروشترین فیلم سال تبدیل شده است؛ فیلمی که گام دیگری است در جهت ابتذال سینمای ایران.
سینمای دهه نود جمهوری اسلامی، سینمای پولشویی و مافیا، آغازی بود برای حضور عدهای کمدیساز که تنها با حرفهای رکیک و زنان خوشچهره آثارشان را روانه این پرده زنگزده تالارهای از کار افتاده میکردند. همین بس برای شرح وضعیت سینمای ایران که منوچهر هادی و بهرام افشاری میشوند کارگردان -چرا نباید جواد عزتی کارگردانی کند؟ مسئله این نیست که فیلمی بفروش و بزن و بکوب ساخته شود؛ مسئله تقلید است. این جماعت اغلب از کلیشهترین و پیشپاافتادهترین الگوها بهره میگیرند و عدم درک و شناختشان از کمدی فراتر از فیلمفارسیهای پیشین نمیرود. تمساح خونی جزو همین شاهکارهاست!
الگوی غریبهای در میان جمع، الگوی فقیر در برابر پولدار، الگوی شوگر در برابر ضدقهرمانِ توسری خور اما عاشق. این الگوها سالهاست از کار افتاده اما در ایران است که هنوز ساخته میشود. دو مرد آس و پاس که هرکدام دل به یک زن باخته اما پولی برای ازدواج ندارند، تصمیم میگیرند یکشبه قمار کنند و پولدار شوند؛ الگویی که کلیتش بر «غریبنمایی در میان جمع آشنا» استوار است و کمدیِ موقعیت ساخته میشود. شاید سازندگان خیال کردند ورود به سالنهای قمار و نشان دادن پولدارهای خطرناکِ اسلحه به دست میتواند برای تماشاگر ایرانیِ هیچی ندیده جالب باشد. در حالی که تماشاگر ایرانی الان همهچیز دیده. این شما هستید که بهعلت پرکاری و پولهای بادآوردهای که بهسرعت باید شسته شود، از دنیا عقب ماندهاید و بهخیالتان جامعه ایران هنوز عقبافتاده است! اکنون بهصراحت میتوان گفت تماشاگر ایرانی از سینمای ایران جلوتر و بهجرئت بیشتر میفهمد. پرسش اینجاست که با این میزان دسترسی به نمونههای خارجی، با این میزان شبکههای داخلی که فیلمهای خارجی را -با سرعت نور- دوبله میکنند و با نازلترین مبلغ در اختیار مخاطب فارسیزبان قرار میدهند، چطور یک کارگردان جرئت میکند نمونه دست چندم یک کمدی-اکشن با الگویی چنین آشنا -که در همین ایران از فیلمفارسیها تا فیلمهای انقلابی فراوان وجود دارد- را بسازد.
تمساح خونی درباره دو آدمی است که چیزی برای از دست دادن ندارند. هرکدام دلباخته زنان کلیشهای سینمای کمدی ایران، که عاطفهای نداشته و تنها به زبان پول و ثروت صحبت میکنند. تصویری ضدزن که اگر برای محصولات پیش از انقلاب عادی بود، برای سالهای پس از جنبش مهسا، بسیار چرک و مبتذل است. زن در تمساح خونی رسماً فاحشه است؛ کسی که هرکه پول بیشتری دهد، با او است (الناز حبیبی) و دیگری برای پول دست به کاری غیرانسانی میزند و عاشقاش را میفرستد توی منطقه خطر. با این وجود، مردان نیز همان کلیشه هورمونی مردانه سینمای ایران هستند که برای یک شب، یک عمر را حاضرند به باد دهند. در عین حال، عاطفه مردانهای که نامش رفاقت است، تنها عاطفهگرایی این دست فیلمهاست. اغلب رابطه مرد و زن در سینمای ایران، چنین است و برعکس بار همجنسخواهی - تحت عنوان رفاقت مردانه- همواره مورد مناقشه بوده است.
تمساح خونی اصطلاح پوکر است و به بازیکنانی گفته میشود که با استقامت، شرایط بازی را به نفع خود برگردانند. انگار چیزی برای از دست دادن ندارند و ریسک میکنند اما با کیف پرپول میز را ترک خواهند کرد. این شاید تنها نکتهای باشد که میتوان دریافت کرد -همه که پوکر بلد نیستند! وگرنه باقیاش چیز تازهای نبود. بیشتر یک دورهمی بود - نه البته در حد و حدود دورهمیهای آشنای فیلمارسیهای بعد از انقلاب از جنس تاپترین سلبریتیها و بیشترین پولها و پاروهای ما همه با هم هستیمِ سینمای ایران- بلکه کمی کمهزینهتر و رفاقتیتر. در این میهمانی، چهرههای شاخصی حضور دارند: پژمان جمشیدی، مهران غفوریان، هومن حاجیعبداللهی، کامبیز دیرباز، مهدی حسینینیا که هرکدام بهطور میانگین پنج دقیقه بازی ندارند -فقط هستند. میشد هرکس دیگری جای آنها باشد؛ اما سرمایهای بوده و میز پوکری و عشق و حالی و چرا نباید رفقا را به این میهمانی دعوت کرد؟ رفاقت مردانه هم که مبنای این فیلمهاست. مگر سینمای ایران جز این است که حالا تمساح خونی نباید چنین باشد؟ اساساً غالب سینمای جمهوری اسلامی ایران، ضبط مجالس دورهمی سلبریتیهاست. نه فکری در کار است و نه فهمی از کار؛ بنابراین تمساح خونی با غالب تولیدات سینمای مجوزدار ایران چندانی تفاوتی نمیکند.
شاید آنچه باعث میشود نزدیک به دوساعت را تحمل کرد، تندای افزون و ضرباهنگ تند بخشهای اکشن آن باشد -که البته در سطح سینمای ایران هم عقبافتاده است چه رسد به سینمای دنیا. نمونههای داخلی در صحنههای تعقیب و گریز با ماشین در سالهای اخیر -مانند قانون مورفی- نشان میدهد تمساح خونی به شدت حقیر است حتی در تکنیک. با اینحال برای آنکه دوساعتش پر شود، یکبار میرود سر میز پوکر و عدهای سلبریتی نشان میدهد و چون هنوز دوساعت نشده و باید جواب تهیهکننده را یکجوری بالاخره داد، میرود در باشگاههای مشتزنی (اینجا بیشتر چکزنی است) و خلاصه بیننده را با جاهای غیرمجاز ایران آشنا میکند. در هر مکان هم چند بازیگر ریخته توی صحنه و همین. پایانش هم پیش از انقلابی است. لااقل نمونهای مثل فسیل -که اساساً فیلمی تلخ بود- با پایانش بیش از آنکه کمدی را برجای بگذارد، تراژدی بود. این «تمساح بیچاره» که پایان آبگوشتیاش هم هپی-اند بود. همهچیز به بهترین شکل تمام شد - درست مثل کمدیهای مبتذل منوچهر هادی و سایر بستگان. به واقع این آثار نشان دهنده وضعیت سینمای ایران و درک سینماگران ایرانی است که بی جهت باد شدهاند. اتفاقاً بد نیست باقی بازیگر/ سلبریتیهای این سالهای سینمای ایران هم فیلمی بسازند خیال کنند که کارگردان شدهاند -اینجوری میتوان توی خالیشان را درستتر دید و دریافت که ذرهای سررشته ندارند از سینما و سینما را تنها وسیلهای برای لودهبازی و به جیب زدن مشتی پول میدانند.